دیگه با اجازتون یه ساعتو نیمم باز تو ترافیک بودیم تا من برسم به منزلمون! یعنی حیف این قرار ما که همش به ترافیکو استرس گذشت البته که خب تو ترافیک ور دل هم بودیمو حرف زدیم ولی یه چندبار داشتیم تصادف میکردیم دیگه سعی کردم زیاد صحبت نکنم بعد که رسیدم خونه با اینکه خیلی استرس کشیده بودم ولی حالم خوب بودکلی انرژی گرفته بودم.اومدم نشستم با دوستام صحبت کردم اونا هم کلییییی انرژی منفی دادن بهم و راجع به هادسون(!) بدی گفتن و تمام حس خوبم نابود شد. 

قبلا به این نتیجه رسیده بودم که مشکلاتی که با هادسون دارمو نباید به دوستام بگم چون بهش دامن میزنن. .حالا از دیشب به این نتیجه رسیدم که خوشی هامم نباید بهشون بگم چون نابود میکنن حس آدمو.یعنی نمیدونم چطور بدون اینکه اصلا جزییاتو بدونن چطوری همه چیو میبرن زیر سوال.خلاصه که از من به شما نصیحت با دوستاتون درد دل نکنید تا جایی که میتونید.من که هیچ وقت سودی نبردم از اینکار


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها